بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فصل ششم : در بيان وحى هائى كه به آدم عليه السلام نازل شد
در اول كتاب ، بيان عدد صحف بر حضرت آدم عليه السلام شد، و سيد ابن طاووس ‍ گفته است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم كه در ثلث آخر شب جمعه بيست و هفتم ماه رمضان حق تعالى كتابى به لغت سريانى در بيست و يك ورق بر آدم عليه السلام فرستاد، و آن اول كتابى بود كه خدا از آسمان به زمين فرستاد، و حق تعالى جميع زبانها و لغتها را بر او فرستاد، و در آن هزار هزار لغت بود كه اهل هر لغتى لغت ديگر را بى تعليم ندانند، و در آن كتاب دلايل خدا و واجبات و احكام او و شريعتها و سنتها و حدود او بود. (475)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود به حضرت آدم عليه السلام كه : من جمع مى كنم براى تو سخن حق و خير و نيكى را در چهار كلمه كه يكى از من است و يكى از توست و يكى ميان من و توست و يكى ميان تو و مردم است ؛ اما آنچه از من است آن است كه مرا عبادت كنى و هيچ چيز را با من شريك نگردانى ؛ و آنچه از توست آن است كه تو را جزا مى دهم بعمل تو در وقتى كه محتاج ترين احوال باشى به او؛ و آنچه ميان من و توست اين است كه بر توست دعا و بر من است است مستجاب كردن ؛ و آنچه ميان تو و مردم است آن است كه بپسندى از براى مردم آنچه را براى خود مى پسندى . (476)

 

 

 

 فصل پنجم : در بيان احوال اولاد آدم عليه السلام و كيفيت بهم رسيدن نسل از ذريه آدم
به سند معتبر از زراره منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : چگونه بود ابتداى بهم رسيدن نسل از ذريت آدم عليه السلام ؟ بدرستى كه نزد ما جمعى هستند مى گويند كه : خدا وحى كرد بسوى آدم عليه السلام كه تزويج نمايد دختران خود را به پسران خود، و اصل اين خلق همگى از برادران و خواهرانند.
فرمود: حق تعالى منزه است از اين ، و بلند مرتبه است از آنكه چنين چيزى از او صادر گردد، و مى گويد كسى كه اين را مى گويد كه خدا اصل برگزيدگان خلقش را و دوستان و پيغمبرانش را و مؤ منان و مسلمانان را از حرام قرار داده است و قدرت نداشت كه ايشان را از حلال بيافريند و حال آنكه پيمان ايشان را بر حلال و طاهر و طيب گرفته است ؟ و الله خبر به من رسيده است كه بعضى از بهايم خواهر خود را نشناخت و بر آن جست ، پس معلومش شد كه خواهرش بوده است ، ذكر خود را به دندان خود كند و مرد، و ديگرى مادرش را نشناخت و چنين كارى كرد و باز چنين خود را هلاك نمود، پس چگونه انسان راضى شود به اين عمل ، و او را روا باشد با مرتبه انسانيت و فضل و علمش ؟ و ليكن گروهى از آن خلق كه مى بينيد ترك كرده اند علم اهل خانه هاى پيغمبران خود را و از جائى چند علم را اخذ مى كنند كه ماءمور نشده اند از جانب خدا كه از آنجا اخذ نمايند، پس چنين جاهل و گمراه گرديده اند و نمى دانند كيفيت ابتداى خلق و آنچه را بعد از اين حادث مى شود، واى بر ايشان ! چرا غافلند از آنچه اختلاف نكرده اند در آن فقيهان اهل حجاز و نه فقيهان اهل عراق كه حق تعالى امر كرد قلم را كه جارى شود بر لوح محفوظ به آنچه خواهد بود تا روز قيامت پيش از آنكه آدم را خلق كند به دو هزار سال ، و كتابهاى خدا همه داخل است در آنچه قلم در آن جارى شد، و در همه كتابهاى خدا حرام بودن خواهران بر برادران هست ،و اينك ما مى بينيم اين كتابهاى چهار گونه را در اين عالم مشهورند، يعنى تورات و انجيل و زبور و قرآن ، حق تعالى آنها را از لوح محفوظ بر پيغمبرانش ‍ فرستاده است از آن جمله : تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى و قرآن را بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده است ، در هيچيك از آنها حلال بودن اينها نيست ، و نخواسته است هر كه اين را مى گويد مگر آنكه قوت دهد حجت گبران را، چه باعث است ايشان را بر اين گفتار؟ خدا بكشد ايشان را!
پس فرمود: حضرت آدم از براى او متولد شد هفتاد شكم ، در هر شكمى پسرى و دخترى تا آنكه كشته شد هابيل ، چون قابيل هابيل را كشت جزع نمود آدم بر هابيل جزعى كه او را قطع نمود از مقاربت زنان ، و پانصد سال نتوانست كه با حوا مقاربت نمايد، پس بعد از اين مدت كه جزع او تسكين يافت با حوا نزديكى كرد و حق تعالى شيث را به او بخشيد تنها كه جفتى با او نبود، و نام شيث هبة الله بود، و او اول وصيى بود كه وصيت بسوى او كردند از آدميان در زمين ؛ پس بعد از شيث ، يافث متولد شد تنها بى آنكه با او جفتى باشد، پس چون هر دو بالغ شدند و خدا خواست كه نسل بسيار شود چنانچه مى بينيد و اينكه بوده باشد آنچه قلم به آن جارى شده است از حرام گردانيدن آنچه حرام كرده است از خواهران بر برادران ، خدا فرستاد بعد از عصر روز پنجشنبه حوريه اى را از بهشت كه نامش نزله بود، و امر كرد خدا آدم را كه او را به شيث تزويج نمايد، پس او را به شيث تزويج نمود، پس ‍ بعد از عصر روز ديگر حوريه اى از بهشت نازل كرد كه نامش منزله بود، و خدا امر كرد آدم را كه او را به يافث تزويج نمايد، و آدم چنين كرد، پس براى شيث پسرى بهم رسيد و براى يافث دخترى بهم رسيد، و چون هر دو بالغ شدند حق تعالى امر كرد آدم را كه دختر يافث را به پسر شيث تزويج نمايد، و چنين كرد، پس ‍ متولد شدند برگزيدگان از پيغمبران و مرسلان از نسل ايشان ، و معاذ الله چنين باشد كه ايشان مى گويند كه از خواهران و برادران بهم رسيده اند. (430)

 
صل چهارم : در بيان فرود آمدن حضرت آدم و حوا عليهما السلام به زمين و كيفيت آن وتوبه ايشان ، و ساير احوالى كه بعد از فرود آمدن بود تا هنگام وفات ايشان
از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : چون آدم عليه السلام نافرمانى پروردگار خود كرد، منادى او را ندا كرد و از نزد عرش كه :اى آدم !بيرون رو از جوار من ، بدرستى كه در جوار من نمى باشد كسى كه نافرمانى من كند. پس حضرت آدم گريست و ملائكه گريستند، پس حق تعالى جبرئيل را بسوى او فرستاد پس او را به زمين فرو فرستاد سياه شده ، پس چون ملائكه او را به اين حال مشاهده كردند فرياد بر آوردند و گريستند و صداى گريه ايشان بلند شد و گفتند: پروردگارا!خلقى آفريدى و از روح برگزيده خود در او دميدى و ملائكه را به سجده او در آوردى و به يك گناه سفيدى او را به سياهى مبدل كردى !پس ندا كرد منادى از آسمان كه : امروز براى پروردگار خود روزه بدار، پس روزه داشت ، و آن روز سيزدهم ماه بود، ثلث سياهى برطرف شد، پس روز چهاردهم ماه ندا به او رسيد كه : روزه بدار امروز را براى پروردگار خود، پس روزه داشت ، دو ثلث آن سياهى برطرف شد، پس روز پانزدهم نيز به او ندا رسيد و روزه داشت پس همه سياهى از بدنش زايل شد، و به اين سبب اين روزها را ايام البيض گفتند.
پس از آسمان منادى ندا كرد كه :اى آدم !اين سه روز را براى تو و فرزندان تو مقرر كردم كه هر كه در هر ماه اين سه روز را روزه دارد چنان باشد كه تمام عمر را روزه گرفته باشد، پس آدم از روى اندوه نشست و سر را در ميان دو زانو گذاشت و گفت : اندوهگين و غمناك خواهم بود تا امر خدا برسد، پس حق تعالى را بسوى او فرستاد و گفت :اى آدم !چرا تو را اندوهناك و محزون مى بينم ؟ گفت : پيوسته چنين غمگين خواهم بود تا امر خدا برسد، جبرئيل گفت : من رسول خدايم بسوى تو، و خدا تو را سلام مى رساند و مى گويد:اى آدم !حياك الله و بياك .
گفت : معنى حياك الله را دانستم يعنى خدا تو را زنده بدارد پس ‍ بياك چه معنى دارد؟
جبرئيل گفت : يعنى خدا تو را خندان گرداند.
پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا!حسن و جمال مرا زياده گردان . چون صبح شد ريش بسيار سياهى بر روى او روئيده بود، دست بر آن زد و گفت : پروردگارا!اين چيست ؟ فرمود: اين لحيه است ، زينت دادم تو را به اين و فرزندان تو را تا روز قيامت . (363)
و به سند حسن منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون آدم از بهشت فرود آمد خط سياهى در بدن او بهم رسيد در رويش از سر تا پا، پس حضرت آدم بسيار گريست و محزون گرديد بر آنچه ظاهر شده بود در او، پس جبرئيل نزد او آمد و گفت : چه باعث شده است گريه تو را؟
گفت : اين سياهى كه در بدنم ظاهر گرديده است .
جبرئيل گفت : برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز اول است ؛ چون نماز كرد سياهى آمد تا سينه اش .
پس در وقت نماز دوم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن اين وقت نماز دوم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا نافش .
پس آمد به نزد او در وقت نماز سوم و گفت : برخيز اى آدم و نماز كن كه وقت نماز سوم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا زانوهايش .
پس در وقت نماز چهارم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز چهارم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا پاهايش .
پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است ؛ چون نماز كرد همه سياهى از بدنش برطرف شد.
پس آدم حمد خدا كرد و ثنا گفت او را، پس جبرئيل گفت :اى آدم !مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل توست در اين سياهى ، هر كه از فرزندان تو در هر روز و شب پنج نماز بكند، بيرون مى آيد از گناهانش چنانچه تو از اين سياهى بيرون آمدى . (364)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: شخصى گذشت بر پدرم در اثناى طواف ، پس دست بر دوش پدرم زد و گفت : سؤ ال مى كنم از تو از سه خصلت كه نمى داند آنها را غير تو و مرد ديگر، پس حضرت ساكت شد از جواب او تا از طواف فارغ شد، پس به حجر اسماعيل آمد و دو ركعت نماز كرد و من با او بودم ، چون فارغ شد فرمود: كجاست آن كه سؤ ال مى كرد؟ پس آن مرد آمد و در پيش روى پدرم نشست و سؤ الها كرد از جمله آنها آن بود كه : ملائكه چون رد كردند بر خدا در خلق آدم ، و غضب كرد بر ايشان ، چگونه راضى شد از ايشان ؟
فرمود: ملائكه هفت سال (365) طواف كردند در دور عرش و دعا مى كردند و استغفار مى كردند و سؤ ال مى كردند كه خدا از ايشان راضى شود، پس راضى شد از ايشان بعد از هفت سال .
گفت : راست گفتى ، مرا خبر ده كه از آدم چگونه راضى شد؟
فرمود: چون آدم به زمين آمد در هند فرود آمد و سؤ ال كرد از پروردگارش اين خانه را، پس امر كرد او را كه بيايد به نزد اين خانه و هفت شوط طواف كند و برود به منا و عرفات و جميع مناسك حج را ادا نمايد، پس از هند آمد به مكه و هر جا كه قدم مباركش بر آن واقع شد معموره شد و از ميان قدم تا قدمش صحراها شد كه در آنها چيزى نيست ، پس آمد به نزد خانه كعبه و هفت شوط طواف كرد و جميع مناسك را بجا آورد چنانچه خدا او را امر كرده بود، پس خدا قبول كرد توبه او را و او را آمرزيد، پس طواف آدم هفت شوط شد چون ملائكه در دور عرش هفت سال طواف كردند. پس جبرئيل گفت : گوارا باد تو را اى آدم كه آمرزيده شدى و من سه هزار سال پيش از تو طواف اين خانه كردم ، آدم گفت : پروردگارا!بيامرز مرا و ذريت مرا بعد از من ، حق تعالى فرمود: بلى هر كه ايمان آورد به من و به رسولان من از ايشان .
آن شخص گفت : راست گفتى ، و رفت ، پس پدرم گفت : اين جبرئيل بود، آمده بود كه معالم دين شما را به شما تعليم نمايد. (366)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : طواف كرد آدم صد سال به دور خانه كعبه كه نظر بسوى حوا نمى كرد، و گريست بر بهشت آنقدر كه بر دو طرف روى مباركش مثل دو نهر عظيم بهم رسيد از اثر گريه او، پس جبرئيل آمد به نزد او و گفت : حياك الله و بياك . پس چون گفت : حياك الله ، اثر فرح و شادى بر رويش ظاهر شد و دانست كه خدا از او راضى شده است ، و چون گفت : بياك ، خنديد و ايستاد بر در كعبه و جامه هايش از پوست شتر و گاو بود، پس گفت : اللهم اقلنى عثرتى و اغفر لى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها ، حق تعالى فرمود كه : بخشيدم لغزش تو را، و آمرزيدم گناه تو را، و بزودى تو را بر مى گردانم به آن خانه كه تو را از آن بيرون كردم ، يعنى بهشت . (367)
و مخالفان روايت كرده اند به چندين سند از عبدالله بن عباس كه گفت : سؤ ال نمودم از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از كلماتى كه حضرت آدم عليه السلام تلقى نمود از پروردگارش و به سبب آن توبه اش مقبول شد؟ فرمود: سؤ ال كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه البته توبه مرا قبول كنى ، پس حق تعالى توبه اش را قبول كرد. (368) و بر اين مضمون احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه منقول است ، (369)، و بعضى از آنها بعد از اين در كتاب امامت خواهد آمد انشاء الله تعالى .
و به سندهاى ديگر علماى جانبين از ابن عباس روايت كرده اند كه : چون حق تعالى حضرت آدم عليه السلام را خلق كرد و از روح خود در آن دميد، عطسه كرد، پس ‍ حق تعالى او را الهام كرد كه گفت : الحمد لله رب العالمين ، پس به او گفت پروردگارش يرحمك ربك ، پس چون ملائكه او را سجده كردند گفت : پروردگارا!آيا خلقى آفريده اى كه محبوبتر باشد بسوى تو از من ؟ پس جواب داده نشد، پس بار ديگر سؤ ال كرد، جواب داده نشد. پس چون مرتبه سوم سؤ ال كرد، حق تعالى فرمود كه : بلى ، و اگر ايشان نبودند تو را خلق نمى كردم . گفت : پروردگارا!پس ايشان را به من بنما. حق تعالى وحى نمود بسوى ملائكه حجب كه حجابها را بردارند، چون حجابها برداشته شد پنج شبح در پيش عرش ديد، گفت : پروردگارا!كيستند ايشان ؟ فرمود كه :اى آدم !اين محمد پيغمبر من است ، و اين على اميرالمؤ منين است پسر عم من پيغمبر من و وصى او، و اين فاطمه است دختر پيغمبر من ، و اين دو شبح حسن و حسين اند پسران على و فرزندان پيغمبر من ، و فرمود:اى آدم !ايشان فرزندان تو اند. پس شاد شد به اين ، و چون مرتكب آن خطيئه شد گفت : پروردگارا!سؤ ال مى كنم از تو بمحمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه البته مرا بيامرزى ، پس به اين سبب خدا او را آمرزيد، و اين است تفسير آن آيه فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه (370)، پس چون به زمين آمد انگشترى ساخت و بر آن نقش كرد محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين ، و كنيه آدم عليه السلام ابومحمد بود. (371)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه آدم عليه السلام گفت : پروردگارا!به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگند مى دهم تو را كه توبه مرا قبول نمايى ، حق تعالى به او وحى كرد كه :اى آدم !چه مى دانى محمد را؟ گفت : چون مرا خلق كردى سر بالا كردم پس ديدم كه در عرش ‍ نوشته بود محمد رسول الله على اميرالمؤ منين . (372)
و به سند صحيح ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است : كلماتى كه آدم عليه السلام به آنها تكلم كرد و توبه اش مقبول شد اين كلمات بود: اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت التواب الرحيم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفرلى انك انت خير الغافرين . (373)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : چون از خواب بيدار شوى بگو آن كلمات را كه حضرت آدم تلقى نمود از پروردگارش ، و آن كلمات اين است : سبوح قدوس رب الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك لا اله الا انت انى ظلمت نفسى فاغفرلى و ارحمنى انك انت التواب الرحيم الغفور. (374)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى عرض كرد بر آدم عليه السلام ذريت او را در ميثاق ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر او گذشت و تكيه نموده بود بر اميرالمؤ منين عليه السلام ، و حضرت فاطمه عليها السلام از عقب ايشان مى آمد، و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام از عقب او مى آمدند، حق تعالى فرمود:اى آدم !زنهار كه نظر حسد بسوى ايشان مكن كه تو را از جوار خود فرو مى فرستم . پس چون خدا او را در بهشت ساكن گردانيد ممثل شدند براى او محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، پس نظر كرد به ايشان به حسد، پس عرض شد بر او ولايت ايشان و آن قبول كه سزاوار بود نكرد، پس بهشت برگهاى خود را بر او ريخت . پس چون توبه كرد بسوى خدا از حسد و اقرار كامل به ولايت ايشان نمود و دعا كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام حق تعالى او را آمرزيد، و اينهاست آن كلمات كه تلقى نمود از پروردگار خود. (375)
و به سند معتبر از اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : آن كلمات آن بود كه گفت : پروردگارا!سؤ ال مى كنم بحق محمد كه توبه مرا قبول كنى ، حق تعالى فرمود: محمد را چه مى شناسى ؟ گفت : ديدم او را كه نوشته بود در سراپرده بزرگ تو در وقتى كه من در بهشت بودم . (376)

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فصل سوم : در بيان ترك اولى كه از حضرت آدم و حوا عليهما السلام صادر شد وآنچه بعد از آن جارى شد تا فرود آمدن ايشان بر زمين
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : چون حق تعالى ابليس را لعنت كرد به ابا كردن او، و گرامى داشت ملائكه را به سجده نمودن ايشان آدم را و اطاعت كردن ايشان خدا را، امر كرد كه آدم و حوا را به بهشت برند و فرمود يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة يعنى : اى آدم !ساكن شو تو و جفت تو در بهشت و كلا منها رغدا حيث شئتما و بخوريد از بهشت گشاده و گوارا هر جا كه خواهيد بى تعبى (و لا تقربا هذه الشجرة ) و نزديك مشويد اين درخت را كه درخت علم محمد و آل محمد بود كه حق تعالى ايشان را به آن علم اختيار نموده و مخصوص گردانيده بود در ميان ساير مخلوقات خود، و نهى نمود ايشان را از نزديك شدن آن درخت كه آن مخصوص محمد و آل محمد است ، و كسى به امر خدا نمى خورد از آن درخت مگر ايشان ، و از آن درخت بود آنچه تناول كردند رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بعد از آنكه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند و خود روزه به روزه بردند و حق تعالى سوره هل اتى را در شاءن ايشان فرستاد و مائده بهشت از براى ايشان نازل ساخت ، و چون از آن طعام تناول نمودند ديگر احساس گرسنگى و تشنگى و تعب و مشقت نمى كردند، و آن درختى بود كه ممتاز بود در ميان درختهاى بهشت زيرا كه ساير درختهاى بهشت هر نوع از آنها يك نوع از ميوه و ماءكول بهشت داشت ، و آن درخت و هر چه از جنس آن بود گندم و انگور و انجير و عناب و جميع ميوه ها و طعامها در آن بود، لذا اختلاف كرده اند آنها كه آن شجره را ذكر كرده اند: بعضى گفته اند كه گندم بود، و بعضى گفته اند انگور بود، و بعضى گفته اند عناب بود، و حق تعالى فرمود: نزديك اين درخت مرويد كه خواهيد طلب كنيد درجه محمد و آل محمد را در فضيلت ايشان ، زيرا كه خدا ايشان را مخصوص گردانيده است به اين درجه از ساير خلق ، و اين درختى است كه هر كه از اين درخت بخورد به اذن خدا الهام كرده مى شود علم اولين و آخرين را بى آنكه از كسى بياموزد، و هر كه بى رخصت خدا بخورد از مراد خود نااميد مى شود و نافرمانى پروردگار كرده است (فتكونا من الظالمين )(311) پس خواهيد بود از ستمكاران به نافرمانى شما و طلب كردن شما درجه اى را كه اختيار كرده است خدا به آن درجه غير شما را هرگاه قصد كنيد آن درخت را بغير حكم خدا.
(فازلهما الشيطان عنها) (312) پس لغزانيد شيطان ايشان را از بهشت به وسوسه و مكر و فريب خود به اينكه ابتدا كرد به آدم و گفت ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين نهى كرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر اينكه بوده باشد دو ملك ، فرمود: يعنى اگر تناول نمائيد از آن درخت خواهيد دانست غيب را، و قادر مى شويد بر آنچه قادر است بر آن آن كسى كه خدا او را مخصوص گردانيده است به قدرت ، ( او تكونا من الخالدين ) (313) يا بوده باشيد از آنها كه هميشه زنده باشند و هرگز نميرند و قاسمهما انى لكما الناصحين (314) و قسم خورد كه از براى ايشان بدرستى كه من از براى شما از ناصحان و خيرخواهانم ، و شيطان در آن وقت در ميان دهان مار بود و مار او را داخل بهشت كرده بود، و حضرت آدم گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و نمى دانست كه شيطان پنهان شده است در ميان دهان آن ، پس آدم رو كرد بر مار گفت :اى حيه !اين از فريب ابليس است چگونه پروردگار ما با ما خيانت كند؟ و چگونه تو تعظيم خدا مى كنى به قسم ياد كردن به او و حال آنكه او را نسبت مى دهى به خيانت و به اينكه آنچه خير ماست براى ما اختيار نكرده است و حال آنكه او از همه كريمان كريمتر است ؟ و چگونه قصد كنم ارتكاب امرى را كه پروردگار من مرا از آن نهى كرده است و مرتكب آن شوم بغير حكم خدا؟
پس چون از فريب دادن آدم ماءيوس شد بار ديگر ميان دهان مار رفت و با حضرت حوا مخاطبه كرد به نحوى كه او گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و گفت :اى حوا!آن درختى كه خدا بر شما حرام كرده بود حلال كرد از براى شما بعد از حرام كردن چون دانست كه شما اطاعت نيكو كرديد او را و تعظيم امر او نموديد، زيرا كه ملائكه اى كه موكلند به درخت و حربه ها دارند كه ساير حيوانات را از آن دفع مى كنند، اگر شما قصد آن درخت كنيد شما را دفع نمى كنند، پس بدانيد حلال كرده است بر شما، و بدان كه اگر تو از آدم زودتر تناول نمائى تو بر او مسلط خواهى بود و امر و نهى تو بر او جارى خواهد بود، پس حوا گفت : من اين را به زودى تجربه مى كنم ، و قصد شجره كرد، چون ملائكه خواستند كه او را دفع نمايند از شجره به حربه هاى خود، حق تعالى وحى نمود به ايشان كه : شما به حربه كسى را دفع مى نمائيد كه عقلى نداشته باشد كه او را زجر نمايد، و اما كسى كه من او را قدرت بر فعل و ترك و تمييز و عقل داده باشم و او را مختار گردانيده باشم پس او را واگذاريد به عقلى كه او را بر او حجت گردانيده ام ، پس اگر اطاعت كند مرا مستحق ثواب من مى شود و اگر عصيان كند و مخالفت امر من نمايد مستحق عقاب و جزاى من مى گردد، پس او را را واگذاشتند و متعرض او نشدند بعد از آنكه قصد كرده بودند كه او را منع نمايند به حربه هاى خود،
پس حوا گمان كرد حق تعالى نهى كرد ملائكه را از منع او از براى اينكه حلال كرده است درخت را بر ايشان بعد از آنكه حرام كرده بود و گفت : آن مار راست مى گفت ، به گمان اينكه آن سخن گوينده با او مار بود.
پس از آن درخت تناول كرد و هيچ تغييرى در خود نيافت ، پس گفت به آدم كه : يا آدم !آيا ندانستى آن درختى كه بر ما حرام شده بود مباح شده است از براى ما؟ من از آن تناول كردم و ملائكه مرا منع نكردند و در حال خود تغييرى نيافتم ، پس به اين سبب فريب خورد آدم و غلط كرد و از آن درخت تناول نمود پس رسيد به ايشان آنچه خدا در قرآن فرموده است فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه يعنى : لغزانيد ايشان را شيطان لعين از بهشت به وسوسه و فريب خود، پس ‍ بيرون كرد ايشان را از آنچه بودند در آن از نعيم بهشت .
و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و گفتيم :اى آدم و اى حوا و اى مار و اى شيطان !پائين رويد از بهشت بسوى زمين بعض شما دشمنيد بعضى را آدم و حوا و فرزندان ايشان دشمن شيطان و مار و فرزندان ايشانند و برعكس ، و لكم فى الارض مستقر ، يعنى شمار را در زمين منزل و محل استقرار هست براى تعيش و متاع الى حين (315) و منفعتى و برخوردارى هست شما را تا وقت مردن .
فتلقى آدم من ربه كلمات پس قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را كه بگويد آنها را، پس گفت آنها را (فتاب عليه ) پس به آن كلمه ها توبه اش را قبول كرد (انه هو التواب ) بدرستى كه اوست قبول كننده توبه ها (الرحيم ) (316) رحم كننده توبه كنندگان است .
قلنا اهبطوا منها جميعا گفتيم : پائين رويد از بهشت همگى ، فرمود كه : در اول ، امر كرد خدا كه پائين روند، و در اينجا امر كرد كه با هم بروند و احدى از ايشان پيش از ديگرى نرود؛ و فرود آمدن ايشان ، فرود آمدن آدم و حوا و مار بود از بهشت ، بدرستى كه مار از بهترين حيوانات بهشت بود، و فرود آمدن شيطان از حوالى بهشت بود زيرا كه داخل شدن بهشت بر او حرام بود، (فاما ياءتينكم منى هدى ) پس اگر بيايد بسوى شما و اولاد شما بعد از شما از جانب من هدايتى اى آدم و اى ابليس (فمن تبع هداى ) پس هر كه پيروى كند هدايت مرا (فلا خوف عليهم ) پس بيمى بر ايشان نيست در هنگامى كه مخالفت كنندگان مى ترسند ( و لا هم يحزنون ) (317) و نه ايشان اندوهناك مى باشند در وقتى كه مخالفت كنندگان اندوهناك خواهند بود.
پس حضرت امام عسكرى عليه السلام فرمود: زايل شدن آن خطا از حضرت آدم به سبب عذرخواهى بسوى پروردگار خود بود كه گفت : پروردگار!توبه من و عذرخواهى مرا قبول كن و برگردان مرا به آن مرتبه اى كه داشتم ، و بلند گردان نزد خود درجه مرا، بتحقيق كه ظاهر شده است نقص گناه و مذلت آن در اعضا و جميع بدن من .
حق تعالى فرمود:اى آدم !آيا در خاطر ندارى آنچه تو را امر كردم كه تو مرا بخوانى به محمد و آل طيبين او نزد شدتها و بلاها و مصيبتها كه بر تو ثقيل و عظيم بوده باشد؟
آدم گفت : بلى پروردگارا.
حق تعالى فرمود: پس به اين بزرگواران خصوصا محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم زياده از آنچه از من طلبيدى ، و بيفزايم براى تو زياده از آنچه اراده نموده اى .
آدم گفت :اى پروردگار من و اى اله من !محل ايشان نزد تو به آن مرتبه رسيده است كه به متوسل شدن به ايشان بسوى تو توبه مرا قبول مى كنى و گناه مرا مى آمرزى ؟ و من آنم كه ملائكه را به سجده من امر كردى ، و بهشت را براى من و زوجه من مباح كردى ، و ملائكه گرامى را به خدمت من امر كردى ؟
حق تعالى فرمود كه :اى آدم !من ملائكه را امر نكردم به سجده كردن از براى تو به تعظيم مگر براى آنكه ظرف انوار ايشان بودى ، و اگر پيش از گناه خود از من سؤ ال مى كردى كه تو را از گناه نگاه دارم و تو را آگاه گردانم بر مكرهاى دشمن تو ابليس تا از آنها احتراز نمائى ، هر آينه به تو عطا مى كردم ، و ليكن آنچه در علم من گذشته بود واقع شد، الحال مرا بخوان به توسل به ايشان تا دعاى تو را مستجاب گردانم .
پس در اين وقت حضرت آدم گفت : خداوندا!به جاه محمد و آل طيبين او كه على و فاطمه و حسن و حسين و طيبان و پاكان از آل ايشان باشند كه تفضل كن به قبول كردن توبه من ، و آمرزيدن لغزش من ، و برگردانيدن من به آن مرتبه كه از كرامت تو داشتم .
حق تعالى فرمود: توبه تو را قبول كردم و به رضا و خشنودى رو به تو آوردم و رحمتها و نعمتهاى خود را بسوى تو برگردانيدم تو تو را برگردانيدم به آن مرتبه اى كه از كرامتهاى من داشتى و وافر گردانيدم بهره تو را از رحمتهاى خود.
پس اين است معنى آن كلمات كه آدم از خدا قبول نمود، پس خدا خطاب نمود به آنها كه ايشان را به زمين فرستاد، كه آدم و حوا و ابليس و حيه باشند
( و لكم فى الارض مستقر ) شما راست در زمين محل استقرار و اقامت كه در آن تعيش نمائيد و در شبها و روزها سعى نمائيد براى تحصيل آخرت ، پس ‍ خوشا به حال كسى كه اين زندگى را صرف تحصيل دار بقا نمايد ( و متاع الى حين ) يعنى : شما را منفعتى هست در زمين تا وقت مردن شما زيرا كه خدا از زمين بيرون مى آورد زراعتها و ميوه هاى شما را و در زمين شما را به ناز و نعمت مى دارد، و شما را در زمين به بلا امتحان مى كند، گاهى شما را متلذذ مى گرداند به نعيم دنيا تا ياد آوريد نعيم آخرت را كه خالص و پاك است از آنچه باعث عدم انتفاع به نعيم دنيا مى گردد و او را باطل مى گرداند، پس ترك كنيد و خرد و حقير شماريد اين لذت آلوده به صدها هزار محنت را در جنب نعمت خالص ابدى آخرت ، و گاهى شما را امتحان مى نمايد به بلاهاى دنيا كه در ميانش رحمتها مى باشد، و مخلوط به انواع نعمتهاست كه مكاره آنها را از صاحب آن بلاها دفع مى نمايد تا حذر فرمايد شما را به اينها از عذاب ابدى آخرت كه هيچ عافيت به آن مخلوط نمى باشد و در اثناى آن راحتى و رحمتى واقع نمى شود. (318)
اين است تفسير اين آيات بر وجهى كه از تفسير امام عليه السلام ظاهر مى شود.
و بدان كه خلاف است ميان مفسران و ارباب تواريخ در اينكه شيطان چگونه وسوسه كرد حضرت آدم را و حال آنكه او را از بهشت بيرون كرده بودند و آدم و حوا در بهشت بودند: بعضى گفتند كه آدم و حوا به در بهشت مى آمدند و شيطان از نزديك آمدن بهشت ممنوع نبود، و در در بهشت با ايشان سخن مى گفت ، و اين پيش ‍ از آن بود كه او را به زمين فرستند؛ و بعضى گفته اند كه از زمين با ايشان سخن گفت و ايشان در بهشت فهميدند؛ و بعضى گفته اند كه غايبانه مراسله نمود با ايشان ؛ و بعضى گفته اند كه شيطان خواست كه داخل بهشت شود، خازنان بهشت او را مانع شدند، پس به نزد هر يك از حيوانات بهشت آمد و التماس كرد كه او را داخل بهشت كنند قبول نكردند تا آنكه به نزد مار آمد و گفت : من متعهد مى شوم كه منع كنم ضرر فرزندان آدم را از تو، و تو در امان من باشى اگر مرا داخل بهشت كنى ، پس او را در ميان دو نيش از نيشهاى خود جا داد و او را داخل بهشت كرد و بدن مار پوشيده بود و چهار دست و پا داشت و خوش صورت تر و خوش رنگتر از جميع حيوانات بود و بزرگ بود مانند شترى بزرگ ، پس خدا آن را عريان كرد و پاهايش را برطرف كرد و چنان كرد آن را كه بر شكم راه رود به سبب اينكه شيطان را داخل بهشت كرد. (319)


 

 

ْ

فصل سوم : در بيان ترك اولى كه از حضرت آدم و حوا عليهما السلام صادر شد وآنچه بعد از آن جارى شد تا فرود آمدن ايشان بر زمين
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : چون حق تعالى ابليس را لعنت كرد به ابا كردن او، و گرامى داشت ملائكه را به سجده نمودن ايشان آدم را و اطاعت كردن ايشان خدا را، امر كرد كه آدم و حوا را به بهشت برند و فرمود يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة يعنى : اى آدم !ساكن شو تو و جفت تو در بهشت و كلا منها رغدا حيث شئتما و بخوريد از بهشت گشاده و گوارا هر جا كه خواهيد بى تعبى (و لا تقربا هذه الشجرة ) و نزديك مشويد اين درخت را كه درخت علم محمد و آل محمد بود كه حق تعالى ايشان را به آن علم اختيار نموده و مخصوص گردانيده بود در ميان ساير مخلوقات خود، و نهى نمود ايشان را از نزديك شدن آن درخت كه آن مخصوص محمد و آل محمد است ، و كسى به امر خدا نمى خورد از آن درخت مگر ايشان ، و از آن درخت بود آنچه تناول كردند رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بعد از آنكه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند و خود روزه به روزه بردند و حق تعالى سوره هل اتى را در شاءن ايشان فرستاد و مائده بهشت از براى ايشان نازل ساخت ، و چون از آن طعام تناول نمودند ديگر احساس گرسنگى و تشنگى و تعب و مشقت نمى كردند، و آن درختى بود كه ممتاز بود در ميان درختهاى بهشت زيرا كه ساير درختهاى بهشت هر نوع از آنها يك نوع از ميوه و ماءكول بهشت داشت ، و آن درخت و هر چه از جنس آن بود گندم و انگور و انجير و عناب و جميع ميوه ها و طعامها در آن بود، لذا اختلاف كرده اند آنها كه آن شجره را ذكر كرده اند: بعضى گفته اند كه گندم بود، و بعضى گفته اند انگور بود، و بعضى گفته اند عناب بود، و حق تعالى فرمود: نزديك اين درخت مرويد كه خواهيد طلب كنيد درجه محمد و آل محمد را در فضيلت ايشان ، زيرا كه خدا ايشان را مخصوص گردانيده است به اين درجه از ساير خلق ، و اين درختى است كه هر كه از اين درخت بخورد به اذن خدا الهام كرده مى شود علم اولين و آخرين را بى آنكه از كسى بياموزد، و هر كه بى رخصت خدا بخورد از مراد خود نااميد مى شود و نافرمانى پروردگار كرده است (فتكونا من الظالمين )(311) پس خواهيد بود از ستمكاران به نافرمانى شما و طلب كردن شما درجه اى را كه اختيار كرده است خدا به آن درجه غير شما را هرگاه قصد كنيد آن درخت را بغير حكم خدا.
(فازلهما الشيطان عنها) (312) پس لغزانيد شيطان ايشان را از بهشت به وسوسه و مكر و فريب خود به اينكه ابتدا كرد به آدم و گفت ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين نهى كرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر اينكه بوده باشد دو ملك ، فرمود: يعنى اگر تناول نمائيد از آن درخت خواهيد دانست غيب را، و قادر مى شويد بر آنچه قادر است بر آن آن كسى كه خدا او را مخصوص گردانيده است به قدرت ، ( او تكونا من الخالدين ) (313) يا بوده باشيد از آنها كه هميشه زنده باشند و هرگز نميرند و قاسمهما انى لكما الناصحين (314) و قسم خورد كه از براى ايشان بدرستى كه من از براى شما از ناصحان و خيرخواهانم ، و شيطان در آن وقت در ميان دهان مار بود و مار او را داخل بهشت كرده بود، و حضرت آدم گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و نمى دانست كه شيطان پنهان شده است در ميان دهان آن ، پس آدم رو كرد بر مار گفت :اى حيه !اين از فريب ابليس است چگونه پروردگار ما با ما خيانت كند؟ و چگونه تو تعظيم خدا مى كنى به قسم ياد كردن به او و حال آنكه او را نسبت مى دهى به خيانت و به اينكه آنچه خير ماست براى ما اختيار نكرده است و حال آنكه او از همه كريمان كريمتر است ؟ و چگونه قصد كنم ارتكاب امرى را كه پروردگار من مرا از آن نهى كرده است و مرتكب آن شوم بغير حكم خدا؟
پس چون از فريب دادن آدم ماءيوس شد بار ديگر ميان دهان مار رفت و با حضرت حوا مخاطبه كرد به نحوى كه او گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و گفت :اى حوا!آن درختى كه خدا بر شما حرام كرده بود حلال كرد از براى شما بعد از حرام كردن چون دانست كه شما اطاعت نيكو كرديد او را و تعظيم امر او نموديد، زيرا كه ملائكه اى كه موكلند به درخت و حربه ها دارند كه ساير حيوانات را از آن دفع مى كنند، اگر شما قصد آن درخت كنيد شما را دفع نمى كنند، پس بدانيد حلال كرده است بر شما، و بدان كه اگر تو از آدم زودتر تناول نمائى تو بر او مسلط خواهى بود و امر و نهى تو بر او جارى خواهد بود، پس حوا گفت : من اين را به زودى تجربه مى كنم ، و قصد شجره كرد، چون ملائكه خواستند كه او را دفع نمايند از شجره به حربه هاى خود، حق تعالى وحى نمود به ايشان كه : شما به حربه كسى را دفع مى نمائيد كه عقلى نداشته باشد كه او را زجر نمايد، و اما كسى كه من او را قدرت بر فعل و ترك و تمييز و عقل داده باشم و او را مختار گردانيده باشم پس او را واگذاريد به عقلى كه او را بر او حجت گردانيده ام ، پس اگر اطاعت كند مرا مستحق ثواب من مى شود و اگر عصيان كند و مخالفت امر من نمايد مستحق عقاب و جزاى من مى گردد، پس او را را واگذاشتند و متعرض او نشدند بعد از آنكه قصد كرده بودند كه او را منع نمايند به حربه هاى خود،
پس حوا گمان كرد حق تعالى نهى كرد ملائكه را از منع او از براى اينكه حلال كرده است درخت را بر ايشان بعد از آنكه حرام كرده بود و گفت : آن مار راست مى گفت ، به گمان اينكه آن سخن گوينده با او مار بود.
پس از آن درخت تناول كرد و هيچ تغييرى در خود نيافت ، پس گفت به آدم كه : يا آدم !آيا ندانستى آن درختى كه بر ما حرام شده بود مباح شده است از براى ما؟ من از آن تناول كردم و ملائكه مرا منع نكردند و در حال خود تغييرى نيافتم ، پس به اين سبب فريب خورد آدم و غلط كرد و از آن درخت تناول نمود پس رسيد به ايشان آنچه خدا در قرآن فرموده است فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه يعنى : لغزانيد ايشان را شيطان لعين از بهشت به وسوسه و فريب خود، پس ‍ بيرون كرد ايشان را از آنچه بودند در آن از نعيم بهشت .
و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و گفتيم :اى آدم و اى حوا و اى مار و اى شيطان !پائين رويد از بهشت بسوى زمين بعض شما دشمنيد بعضى را آدم و حوا و فرزندان ايشان دشمن شيطان و مار و فرزندان ايشانند و برعكس ، و لكم فى الارض مستقر ، يعنى شمار را در زمين منزل و محل استقرار هست براى تعيش و متاع الى حين (315) و منفعتى و برخوردارى هست شما را تا وقت مردن .
فتلقى آدم من ربه كلمات پس قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را كه بگويد آنها را، پس گفت آنها را (فتاب عليه ) پس به آن كلمه ها توبه اش را قبول كرد (انه هو التواب ) بدرستى كه اوست قبول كننده توبه ها (الرحيم ) (316) رحم كننده توبه كنندگان است .
قلنا اهبطوا منها جميعا گفتيم : پائين رويد از بهشت همگى ، فرمود كه : در اول ، امر كرد خدا كه پائين روند، و در اينجا امر كرد كه با هم بروند و احدى از ايشان پيش از ديگرى نرود؛ و فرود آمدن ايشان ، فرود آمدن آدم و حوا و مار بود از بهشت ، بدرستى كه مار از بهترين حيوانات بهشت بود، و فرود آمدن شيطان از حوالى بهشت بود زيرا كه داخل شدن بهشت بر او حرام بود، (فاما ياءتينكم منى هدى ) پس اگر بيايد بسوى شما و اولاد شما بعد از شما از جانب من هدايتى اى آدم و اى ابليس (فمن تبع هداى ) پس هر كه پيروى كند هدايت مرا (فلا خوف عليهم ) پس بيمى بر ايشان نيست در هنگامى كه مخالفت كنندگان مى ترسند ( و لا هم يحزنون ) (317) و نه ايشان اندوهناك مى باشند در وقتى كه مخالفت كنندگان اندوهناك خواهند بود.
پس حضرت امام عسكرى عليه السلام فرمود: زايل شدن آن خطا از حضرت آدم به سبب عذرخواهى بسوى پروردگار خود بود كه گفت : پروردگار!توبه من و عذرخواهى مرا قبول كن و برگردان مرا به آن مرتبه اى كه داشتم ، و بلند گردان نزد خود درجه مرا، بتحقيق كه ظاهر شده است نقص گناه و مذلت آن در اعضا و جميع بدن من .
حق تعالى فرمود:اى آدم !آيا در خاطر ندارى آنچه تو را امر كردم كه تو مرا بخوانى به محمد و آل طيبين او نزد شدتها و بلاها و مصيبتها كه بر تو ثقيل و عظيم بوده باشد؟
آدم گفت : بلى پروردگارا.
حق تعالى فرمود: پس به اين بزرگواران خصوصا محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم زياده از آنچه از من طلبيدى ، و بيفزايم براى تو زياده از آنچه اراده نموده اى .
آدم گفت :اى پروردگار من و اى اله من !محل ايشان نزد تو به آن مرتبه رسيده است كه به متوسل شدن به ايشان بسوى تو توبه مرا قبول مى كنى و گناه مرا مى آمرزى ؟ و من آنم كه ملائكه را به سجده من

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فصل دوم : در خبر دادن جناب مقدس ايزدى ملائكه را از خلق آدم و امر كردن ايشان را به سجده او، و امتناع نمودن ابليس لعين
در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مسطور است :و قوله تعالى ( و اذ قال ربك للملائكة ) يعنى : ابتدا كردن خلق از براى شما در وقتى بود كه گفت پرودگار تو به ملائكه كه بودند در زمين با شيطان و جن و فرزندان جان را از زمين بيرون كرده بودند، و عبادت الهى در زمين آسان شده بود: (انى جاعل فى الارض ‍ خليفة ) يعنى : بدرستى كه من گردانيده ام در زمين خليفه و جانشينى از براى خود بدل از شما و شما را از زمين بالا مى برم ، پس بر ايشان شديد و دشوار نمود اين امر، زيرا كه عبادت ايشان نزد برگشتن به آسمان بر ايشان دشوارتر بود.
قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء يعنى : گفتند ملائكه :اى پروردگار ما!آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه افساد مى كند در زمين و بريزد خونها چنانچه كردند جن و فرزندان جان كه ما ايشان را از زمين بيرون كرديم ؟
( و نحن نسبح بحمدك ) يعنى : و حال آنكه تنزيه مى كنيم تو را و پاك مى دانيم از آنچه لايق تو نيست از صفات .
( و نقدس لك ) يعنى : زمين تو را پاك مى كنيم از آنها كه نافرمانى تو مى كنند .
قال انى اعلم ما لا تعلمون (247)يعنى : خدا در جواب ايشان فرمود كه : من مى دانم از مصلحتى كه خواهد بود در آنها بدل شما قرار مى دهم آنچه شما نمى دانيد و ايضا مى دانم كه در ميان شما كسى هست كه در باطن كافر است و شما نمى دانيد (يعنى شيطان ). و علم آدم الاسماء كلها يعنى : تعليم كرد خدا به آدم نامها همه را يعنى نامهاى پيغمبران خدا و نامهاى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و ساير ائمه طيبين صلوات الله عليهم اجمعين را، و نام مردانى از بزرگان و برگزيدگان شيعيان ايشان ، و از عاصيان دشمنان ايشان را.
ثم عرضهم على الملائكة يعنى : پس عرض كرد محمد و على و ائمه را بر ملائكه يعنى عرض كرد اشباح ايشان را كه نورى چند بودند در عالم ارواح .
فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين (248) يعنى : خبر دهيد مرا به نامهاى اين جماعت اگر هستيد راستگويان در اينكه همه شما تسبيح و تقديس كننده ايد، و شما را در زمين گذاشتن اصلح است از آنها كه بعد از شما خواهند آمد، يعنى چنانچه نمى دانيد عيب و باطن آن كسى را كه در ميان شما است پس سزاوار است كه ندانيد عيب آنها را كه هنوز مخلوق نشده اند، همچنان كه نمى دانيد نامهاى شخصى چند را كه مى بينيد ايشان را. قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (249)يعنى : گفتند: تو را تنزيه مى كنيم و پاك مى دانيم از آنكه كارى كنى كه مصلحت در آن ندانى ، نيست علمى ما را مگر آنكه تو تعليم كرده اى به ما، بدرستى كه توئى دانا به هر چيز، و حكيمى كه آنچه مى كنى موافق حكمت و مصلحت است .
فقال يا آدم انبئهم باسمائهم يعنى : پس خدا گفت :اى آدم !خبر ده ملائكه را به نامهاى پيغمبران و ائمه عليهم السلام .
(فلما انباهم باسمائهم ) يعنى : چون خبر داد ملائكه را به نامهاى ايشان شناختند آنها را، پس عهد و پيمان گرفت بر ايشان كه ايمان بياورند به آنها، و تفضيل دهند آنها را بر خود.
قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى : حق تعالى گفت نزد اين حال كه : آيا نگفتم به شما كه من مى دانم غيب و امر پنهان آسمانها و زمين را؟
و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (250) يعنى : و مى دانم آنچه را اظهار نمائيد، و آنچه را كتمان مى كنيد ، فرمود كه : يعنى آنچه در خاطر داشت ابليس و عزم كرده بود كه اگر امر كند حق تعالى او را به اطاعت و سجده آدم ، ابا نمايد، و اگر بر آدم مسلط شود، او را هلاك نمايد، و آنچه ملائكه اعتقاد كرده بودند كه هر كه بعد از ايشان بهم رسد البته ايشان از او افضل خواهند بود، بلكه محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين كه آدم نامشان را به شما خبر داد افضلند از شما.(251)
مؤ لف گويد:
تفسير آيه به اين نحو كه مذكور شد، از تفسير امام عليه السلام ماءخوذ است ، و حاصلش آن است كه : چون استفسار ملائكه اين بود كه ما همه مسبحانيم ، و ايشان همهه مفسدانند، يا در ايشان فساد غالب است ، حق تعالى اسماى اشارف فرزندان آدم و بزرگى ايشان را به آدم اعلام فرمود، پس انوار مقدسه انبيا و اوصيا را عرض كرد بر ملائكه ، و از نام ايشان و صفات ايشان پرسيد؛ چون ايشان اقرار به جهل كردند، آدم را معلم ايشان گردانيد تا اسماء و صفات ايشان را تعليم ملائكه نمايد، چون تعليم كرد دانستند كه در ميان اولاد آدم جمعى هستند كه ايشان احقند به خلافت از ملائكه ، پس حق تعالى اتمام حجت بر ايشان از دو جهت فرمود:
يكى از جهت آنكه بنى آدم را همه مفسدان قرار داده بودند، پس اثبات جهل ايشان به اسماء و صفات آنها، مجملا اثبات حجت را بر ايشان فرمود، يا جهل به جميع اشخاص و احوال ايشان . استفسارى كه موجب اعتراض است ، روا نيست ، و بعد از تعليم آدم تفصيلا بر ايشان معلوم شد كه در ميان ايشان جمعى هستند به آن صفات كه ايشان وصف كردند، موصوف نيستند و به خلافت احقند.
و جهت دوم آنكه چون همه خود را وصف به تقديس و تسبيح نمودند، و حق تعالى مى دانست كه شيطان در ميان ايشان است و او در باطن چنين نيست ، پس از اين جهت نيز اسكات ايشان نمود كه هرگاه در افراد اولاد آدم جمعى بودند كه شما حال ايشان را نمى دانستيد و به تعليم من دانستيد ممكن است كه در ميان شما نيز كسى باشد كه به آن اوصاف كه خود را به آنها ستوديد، موصوف نباشد، پس حكم به احقيت كه بنايش بر اين بود باطل شد.
و بدان كه ميان علماى مخالفين خلاف است در اينكه آيا ملائكه همگى از گناهان كبيره و صغيره معصومند يا نه ؟ و احاديث مستفيضه از طريق شيعه بر طبق ظاهر آيات كريمه وارد است بر عصمت ايشان ، و اجماع علماى شيعه نيز بر اين منعقد شده است ، و اين آيه كريمه موول است به اينكه غرض ايشان اعتراض بر جناب مقدس ايزدى نبود، و نه اين بود كه ايشان ندانند يا اقرار نداشته باشند به اينكه حق تعالى آنچه مى كند موافق حكمت است ، و او به حكم و مصالح از ايشان اعلم است ، بلكه اين را بر سبيل استفهام و استفسار و استعلام پرسيدند كه بر ايشان ظاهر گردد حكمتى كه از ايشان مخفى بود، و اين سؤ ال به اين نحو چون متضمن ترك اولى بود، در مقام اعتذار بر آمدند.
و ايضا خلاف است ميان مفسران خاصه و عامه كه اين اسماء كه تعليم آدم نمود چيست ؟ بعضى گفته اند: مراد اين است كه نام جميع چيزها كه مايحتاج فرزندان اوست به جميع لغات تعليم او نمود، پس فرزندان او لغتها را از او آموختند، پس ‍ چون متفرق گرديدند هر يك به لغتى كه الفت گرفته بودند تكلم نمودند، و به تطاول از منه لغات ديگر را فراموش كردند، و مؤ يد اين معنى روايات خواهد آمد.
و بعضى گفته اند: مراد حقايق و خواص و كيفيات اشياست ، و كيفيت صنعتها و استخراج مياه و تعمير زمين و عمل آوردن طعامها و دواها و استخراج معدنها، و آنچه متعلق به عمارت دين و دنيا بوده باشد.
و بعضى گفته اند: اعم از هر دو است ، و اين معنى اخير جامع ميان اخبار مى تواند بود، كه در مثل اين حديث سابق ذكر اشراف افراد آنها شده باشد، و تعليم همه به حضرت آدم عليه السلام از براى بيان وفور قابليت و علم او بوده باشد. (252)
و اگر گويند كه : چون بر ملائكه ظاهر مى شد فضيلت آدم عليه السلام بنابر اين احتمالات كه مذكور شد به اينكه حق تعالى تعليم آدم نمود و تعليم آنها ننمود؟
جواب گوئيم : ممكن است تعليم آدم در حضور ملائكه شده باشد به نحو اجمالى ، كه ملائكه قابل فهميدن به آن نوع از تعليم نبوده باشند، و مراد ملائكه اين باشد كه ما نمى دانيم مگر چيزى را كه به تفصيل تعليم ما نمائى ، يا آنكه مراد از تعليم آدم اين باشد كه او را قابليت استنباط امور داده بود، و ملائكه قابل آن نوع از استنباط نبودند.
و در اين باب وجوه بسيار است كه اين كتاب محل ذكر آنها نيست ، و تفسيرى كه امام عليه السلام فرموده اند محتاج به اين تكلفات نيست و مؤ يد اين :
به دو سند معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : حق تعالى فرمود به حضرت آدم نامهاى حجتهاى خود را همه ، پس عرض كرد ايشان را و ايشان ارواح بودند بر ملائكه ، و فرمود: خبر دهيد مرا به نامهاى اين جماعت اگر راست مى گوئيد كه شما احقيد به خلافت در زمين به سبب تسبيح و تقديس شما از آدم ؟
گفتند سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحيكم . (253)
پس حق تعالى فرمود:اى آدم !خبر ده ايشان را به نامهاى اين جماعت .
پس خبر داد ايشان را به اسماء آن جماعت ، و مطلع شدند بر بزرگى منزلت ايشان نزد خدا، پس دانستند كه ايشان سزاوارترند به اينكه خليفه هاى خدا باشند در زمين او و حجتهاى خدا باشند بر مخلوقات او، پس پنهان گردانيد ارواح مقدسه را از ديده هاى ايشان و امر كرد ايشان را به ولايت و محبت ايشان ، و گفت به ايشان كه : نگفتم به شما كه من مى دانم غيب آسمانها و زمين را، و مى دانم آنچه ظاهر مى كنيد و آنچه را پنهان مى كنيد؟ . (254) (255)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون حق تعالى به ملائكه گفت : من در زمين خليفه اى قرار مى دهم ، ملائكه به فرياد آمدند و گفتند: پروردگارا!اگر البته در زمين خليفه اى قرار مى دهى ، پس او را از ما قرار ده ، كسى كه عمل كند در ميان خلق تو به طاعت تو.
پس رو كرد خدا بر ايشان كه : من مى دانم آنچه شما نمى دانيد. پس ملائكه گمان بردند كه اين غضبى بود از خدا بر ايشان ، پس پناه به عرش بردند و بر دور عرش ‍ طواف كردند، پس امر فرمود حق تعالى به خانه اى از مرمر كه سقفش از ياقوت سرخ بود و ستونهايش از زبرجد كه دور آن طواف كنند، و هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن خانه مى شدند كه بعد از آن تا روز وقت معلوم ديگر آنها داخل آن خانه نمى شوند.
و فرمود كه : روز قوت معلوم روزى است كه در صور مى دمند، پس شيطان مى ميرد ميان دميدن اول و دميدن دوم . (256)
و در روايت معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند از ابتداى طواف خانه كعبه ، فرمود: حق تعالى چون خواست آدم را خلق كند گفت به ملائكه : من در زمين خليفه قرار مى دهم .
پس دو ملك از ملائكه گفتند: آيا كسى را خليفه مى گردانى كه افساد كند در زمين و خونها بريزد؟ پس حجابها ميان ايشان و نور عظمت الهى كه پيشتر مشاهده مى كردند بهم رسيد، دانستند كه حق تعالى به خشم آمده است از گفتار ايشان ، پس گفتند به ساير ملائكه : چه چاره كنيم و چگونه توبه كنيم ؟
گفتند: ما توبه از براى شما نمى دانيم مگر آنكه پناه بريد به عرش .
پس پناه به عرش آوردند تا حق تعالى توبه ايشان را فرستاد و حجابها از ميان ايشان و نور الهى برداشته شد، پس خدا خواست كه به اين روش عبادت كنند او را، پس ‍ خانه كعبه را در زمين خلق كرد و بر بندگان لازم كرد كه دور آن طواف كنند، و بيت المعمور را در آسمان خلق كرد كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شوند كه ديگر بر نمى گردند تا روز قيامت . (257)


 

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل اول : در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان ، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است.

به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه : آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض ، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى ، يعنى زنده ، كه آدم باشد خلق شد. (192)
و بعضى گفته اند كه : اديم ارض زمين چهارم است . (193)
و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام (194) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟
فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.
پرسيد كه : آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك ؟
فرمود كه : اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.
پرسيد كه : ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست ؟
فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك ، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست ، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست ، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك .
پرسيد كه : آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم ؟
فرمود كه : بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم ، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.
پرسيد كه : از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟
فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص ، حكم مردان و زنان يكى بود.
پرسيد كه : از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟
فرمود كه : از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه : از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ ؟
فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم ، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است .
پرسيد كه : از كجاى او مخلوق شد؟
فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او. (195)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است ، زيرا كه حوا از آدم خلق شد. (196)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود. (197)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين ، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم ، صالح و فاسق بهم رسيد. (198)
و به سند موثق منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت : پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى ، پس برگشت و گفت : پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس ‍ زمين پناه به خدا برد، و او برگشت ؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت ؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت : من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم ، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت . (199)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه : ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند. (200)
و به سند معتبر منقول است كه : امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟
در جواب نوشت آن حضرت كه : حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش ‍ طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه : از براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت ، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد. (201)
و در روايت ديگر از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (202) منقول است كه : روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست ، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت . (203)
و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه : به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد ؟
فرمود كه : تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده ، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است . (204)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد (205) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود خلق الانسان عجولا (206) يعنى : آفريده شده است انسان تعجيل كننده . (207)
و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش ‍ تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست ، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود. (208)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش ‍ همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد. (209)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه : نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس .

 
پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق ، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين ، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب ، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشاءن ، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم ، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى ، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.
پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من .
پس ملائكه گفتند كه : تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد كنند در زمين ، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم ، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم .
پس حق تعالى فرمود كه : من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته ، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من ، و بترسانند از عذاب من ، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من ، و ايشان را ببرند به راه رضاى من ، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم ، و زمين را پاك كنم از ايشان ، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن ، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم .
پس ملائكه گفتند كه :اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى ، و توئى دانا و حكيم .
پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه ، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى . پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است .
پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان ، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.
پس حق تعالى فرمود كه : من مى آفرينم بشرى از از صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم ، پس درافتيد براى او سجده كنندگان . (210)
و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.
پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت : از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت ، و پروا ندارم ، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام ، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه : از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم ، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم ، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.
و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت ، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل ، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است ، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از جهت جنوب . پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص ؛ و از ناحيه بلغم ، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون ، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن .
فرمود كه : چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس ‍ چهل سال ماند چنين صورت بسته ، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت : از براى امر بزرگى آفريده شده اى ، پس شيطان گفت كه : اگر خدا مرا امر كند به سجود اين ، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت : الحمدلله رب العالمين ، حق تعالى به او خطاب كرد كه : يرحمك الله ، حضرت صادق فرمود: پس ‍ سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا. (211)
و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت ، پس ‍ عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه :اى آدم !مرا حمد كردى ، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان ، تو را خلق نمى كردم .
آدم گفت : پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست ، اسم ايشان چيست ؟
خطاب رسيد به او كه :اى آدم !نظر كن بسوى عرش ؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است : در سطر اول نوشته است : لا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى : محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است ، و در سطر ديگر نوشته است كه : سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند. (212)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : جمع شدند فرزندان آدم در خانه ، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه : بهترين خلق خدا پدر ماست آدم ، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه : آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست ، پرسيد كه : در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت ، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم .
پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه :اى فرزند!من ايستادم نزد خداوند عالميان ، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله (213) يعنى : محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است . (214)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده ، گوشت رويانيده . (215)
و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه : حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك ، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك ؛ و حوا را خلق كرد از آدم ، پس همت زنان مقصور است بر مردان ، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها. (216)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه خلقكم من نفس ‍ واحدة و خلق منها زوجها. (217)(218)
مؤ لف گويد كه : اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است ، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى (219) دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است ، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است ، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه : چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است : خدا خلق كرده است شما را از يك نفس ، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است : خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است . (220)
و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است ، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت : اما اول آيه ، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است ، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.
اما آخر آيه ، پس جواب مى توان گفت كه : مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه : خلق كرد از نفس شما ازواج شما را (221)، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است ، و از اقوال عامه دورتر است ، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است ، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت : سؤ ال كردند از حضرت صادق عليه السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه : نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم ، فرمود كه : خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است ، چون حوا از دنده او خلق شده است ، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان .
پس فرمود كه : چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك ، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه : دور شو از آدم .
پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است ، پس با حوا سخن گفت ، حوا نيز جواب او را گفت . پس آدم به حوا گفت : تو كيستى ؟
گفت : من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است ، چنانچه مى بينى .
در آن وقت آدم مناجات كرد كه : پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس ‍ من گرديده ، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟
حق تعالى فرمود كه : اين كنيز من حواست ، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟
گفت : بلى اى پروردگار من ، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم . حق تعالى فرمود كه : پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است . و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.
پس آدم گفت : پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى ؟
فرمود كه : رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى .
آدم گفت : قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى .
حق تعالى فرمود كه : من خواستم و او را به تو تزويج كردم ، او را بسوى خود بر.
آدم گفت به حوا كه : بيا بسوى من .
حوا گفت : تو بيا بسوى من .
پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت ، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم . (222)
و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار (223) از امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال كرد كه : حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟
فرمود كه : مردم چه مى گويند؟
گفت : مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم .
فرمود كه : دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟
گفت : فداى تو شوم از چه چيز خلق كرد او را؟
فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى قبضه اى از خاك را برگرفت و به دست قدرت خود، و آدم را از آن خلق كرد، و قدرى از آن خاك زياد آمد، حوا را از آن خلق كرد. (224)
و علماى خاصه و عامه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : حق تعالى خلق كرد حوا را از زيادتى طينت آدم بر صورت او، و خواب را بر او مستولى گردانيده بود، و اين را در خواب به او نمود، و آن اول خوابى بود كه در زمين ديدند، پس بيدار شد و حوا را نزد سر خود ديد، پس حق تعالى به او وحى كرد كه :اى آدم !كيست اينكه نزد تو نشسته است ؟ گفت : آن است كه در خواب به من نمودى ، پس به او انس گرفت . (225)
و به سند معتبر منقول است كه يهودى آمد به خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و سؤ ال نمود كه : چرا آدم را آدم و حوا را حوا ناميدند؟
فرمود: آدم را براى اين آدم گفتند كه از اديم زمين يعنى روى زمين مخلوق شد، زيرا كه حق تعالى جبرئيل را فرستاد و او را امر كرد كه از روى زمين چهار طينت سرخ و سفيد و سياه و خاكى رنگ بياورد، و فرمود كه اينها را از زمين هموار و ناهموار و نرم و سخت بياورد، و امر كرد او را كه چهار آب بياورد: آب شيرين و آب شور و آب تلخ و آب گنديده ، پس امر كرد كه آن آبها را در آن خاكها بريزد، پس آب شيرين را در حلقش قرار داد، و آب شور را در چشمهايش ، و آب تلخ را در گوشهايش ، و آب گنديده را در بينيش ؛ و حوا را براى اين حوا گفتند كه از حيوان خلق شد. (226)
و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه در وصف خلق حضرت آدم فرمود كه : پس حق تعالى جمع نمود از سخت و سست و نرم و درشت و شيرين و شوره زمين ، خاكى كه آب بر آن ريخت تاتر شد، و آب را با خاك ممزوج گردانيد تا اجزايش به يكديگر چسبيد، پس خلق كرد از آن صورتى صاحب دست و پا و جوارح و اعضا و بندها و پيوندها، و خشك كرد آن گل را تا محكم شد، و سخت گردانيد تا صاحب صدا گرديد مانند سفال ، و او را گذاشت تا وقتى كه مقدر كرده بود كه روح در او بدمد، پس دميد در او از روح برگزيده خود، پس متمثل شد انسانى صاحب انديشه ها كه به جولان مى آورد آنها را، و صاحب فكرى كه به آن تصرف در امور مى كرد، و صاحب جوارحى كه آنها را خدمت مى فرمود، و صاحب آلتى چند كه به احوال مختلفه آنها را مى گردانيد، و صاحب شناسائى كه به آن فرق مى كرد ميان حق و باطل و چشيدنيهاو بوئيدنيها و رنگها و ساير اجناس ، و او را معجونى گردانيد به طينت و خلقت انواع مختلفه و اشباه مؤ تلفه و ضدى چند كه با هم دشمنى مى كنند، و خلطى چند كه از هم نهايت دورى دارند از حرارت و برودت و ترى و خشكى و دلگيرى و شادى . (227)
و سيد بن طاووس عليه الرحمه ذكر كرده است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم در صفت خلق آدم فرموده است كه : حق تعالى به زمين شناساند كه از آن خلقى خواهد آفريد كه بعضى از ايشان اطاعت خواهند كرد و بعضى نافرمانى خواهند كرد، پس زمين بر خود لرزيد و طلب عطف و شفقت از حق تعالى نمود، و سؤ ال كرد كه از او برندارند كسى را كه نافرمانى او كند و داخل جهنم شود، پس ‍ جبرئيل آمد كه طينت آدم را از زمين بردارد پس سؤ ال كرد از او بعزت خدا كه برندارد تا او تضرع كند به درگاه خدا، پس تضرع كرد و حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه برگردد، پس امر كرد ميكائيل را، و باز چنين كرد (228)، پسس امر كرد اسرافيل ، و باز چنين كرد، پس امر كرد عزرائيل را، چون به زمين آمد كه بردارد، زمين بلرزيد و تضرع كرد، عزرائيل گفت كه : پروردگار من مرا امر كرده است و آن را بعمل مى آورم ، خواه خوش آيد تو را و خواه بد آيد، پس يك قبضه از خاك گرفت چنانچه حق تعالى امر فرموده بود، و برد بسوى آسمان و در محل خود ايستاد، خدا به او وحى نمود كه : چنانچه طينت ايشان را از زمين قبض كردى و زمين نمى خواست ، همچنين روح هر كه به روى زمين است ؛ و هر كه مردن را بر او حكم كرده ام ، از امروز تا روز قيامت ، همه را تو قبض خواهى كرد.
پس چون صباح روز يكشنبه دوم شد، كه روز هشتم ابتداى خلق دنيا بود،امر كرد ملكى را كه طينت آدم را خمير كرد و مخلوط نمود بعضى را به بعضى ، و چهل سال آن را خمير كرد، پس آن را چسبنده گردانيد، پس لجن متغير گردانيد چهل سال ، پس آن را خشك كرد مانند سفال كوزه گران چهل سال (229)، پس چون صد و بيست سال از ابتداى تخمير طينت آدم گذشت ، با ملائكه گفت كه : من خلق مى كنم بشرى از خاك ، پس چون او را درست كنم و روح در او بدمم ، به سجده افتيد از براى او، پس گفتند: بلى ، پس خلق كرد خدا آدم را بر همان صورت كه آن را تصوير و تقدير كرده بود در لوح محفوظ، پس او را جسدى ساخت كه افتاده بود بر سر راهى كه ملائكه از آنجا به آسمان مى رفتند چهل سال ، پس جن چون در زمين فساد كردند، ابليس از ميان ايشان شكايت كرد بسوى خدا از فساد جن ، و سؤ ال كرد از خدا كه او با ملائكه باشد، و سؤ ال او را حق تعالى به اجابت مقرون گردانيد و با ملائكه به آسمان رفت . و چون فساد جن در زمين بسيار شد، خدا امر كرد ابليس را با ملائكه كه بر زمين فرود آيند و ايشان را از زمين برانند، پس روح در بدن آدم دميد و ملائكه را امر كرد كه از براى او سجده كنند، پس همه سجده كردند مگر شيطان كه از جن بود و سجده نكرد، پس عطسه كرد حضرت آدم پس حق تعالى به او وحى نمود كه : بگو الحمد لله رب العالمين ، پس خدا به او گفت : رحمك الله (230) از براى اين خلق كرده ام تو را كه مرا يگانه بدانى و مرا عبادت كنى و حمد كنى و ايمان به من بياورى و به من كافر نشوى و چيزى را شريك من نگردانى . (231)
به سند معتبر منقول است كه شخصى (232)از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : يابن رسول الله !مردم روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بدرستى كه خدا خلق كرد آدم را بر صورت او.
فرمود كه : خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند، بدرستى كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذشت به دو شخصى كه به يكديگر دشنام مى دادند، پس شنيد كه يكى با ديگرى مى گويد: خدا قبيح گرداند روى تو را و روى هر كه را به تو مى ماند، پس حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه :اى بنده خدا!مگو اين را به برادرت ، بدرستى كه حق تعالى آدم را بر صورت او آفريده است . (233)
و مثل اين حديث از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است . (234)
مؤ لف گويد كه : بنابراين دو حديث ، ضمير صورت راجع به آن شخصى خواهد بود كه دشنام داده مى شد؛ و بعضى گفته اند كه : راجع به خدا است . و مراد از صورت ، صفت است ، يعنى او را مظهر صفات كماليه خود گردانيده است ، يا مراد همان صورت ظاهر باشد، و اضافه از براى تشريف باشد يعنى صورتى كه پسنديده و برگزيده بود از براى او؛ و بعضى گفته اند كه ضمير راجع است به آدم ، يعنى صورتى كه مناسب و لايق اين بود، يا آنكه در اول حال او را بر صورتى خلق كرد كه در آخر مردم او را مشاهده مى كردند، نه مثل ديگران كه به تدريج بزرگ مى شوند و تغيير در صورت و احوال ايشان بهم مى رسد. (235)
و مؤ يد بعضى از اين وجوه در حديث معتبر منقول است كه از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از معنى اين حديث ، فرمود كه : اين صورت محدثه آفريده شده است كه خدا برگزيده بود و اختيار كرده بود بر ساير صورتهاى مختلفه ، پس آن را به خود نسبت داد چنانكه كعبه را به خود نسبت داد و فرمود كه : (بيتى ) (236)، و روح را به خود نسبت داد و فرمود كه : بدمم در او از روح خود (237) (238)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حق تعالى چون خواست كه حضرت آدم را بيافريند، جبرئيل را فرستاد در ساعت اول روز جمعه ، پس به دست راست خود قبضه اى برگرفت ، پس رسيد قبضه اش از آسمان هفتم به آسمان اول ، و از هر آسمانى تربتى گرفت ؛ و قبضه اى ديگر گرفت از زمين هفتم بالا تا زمين هفتم پائين ، پس امر نمود جبرئيل را كه قبضه اول را به دست راست گرفت و قبضه ديگر را به دست چپ گرفت ، پس آنچه در دست راست بود حق تعالى به آن گفت كه : از توست رسولان و پيغمبران و اوصيا و صديقان و مؤ منان و سعادتمندان و هر كه من كرامت او را مى خواهم ، و گفت به آنچه در دست چپ بود كه : از توست جباران و مشركان و كافران و طاغوتها و هر كه خواهم خوارى و شقاوت او را. پس هر دو طينت با هم مخلوط شد، و اين است معنى قول خدا ان الله فالق الحب و النوى (239) يعنى : بدرستى كه خدا شكافنده حب است و نوى ، فرمود كه : حب طينت مؤ منان است كه خدا محبت خود را بر آن افكنده است ، و نوى طينت كافران است كه از هر چيزى دور شده اند، و اين است معنى آنچه خدا فرموده است يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (240) يعنى : بيرون آورد زنده را از مرده ، و بيرون مى آورد مرده را از زنده ، پس زنده آن مؤ منى است كه بيرون مى آيد او از طينت كافر، و مرده آن كافرى است كه از طينت مؤ من بيرون مى آيد و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى پيش از آنكه خلايق را خلق كند فرمود كه : آب شيرين باش تا از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعت خود را، و آب شور و تلخ باش تا از تو خلق كنم جهنم و اهل معصيت خود را، (241)
پس ‍ امر كرد كه اين دو آب با هم مخلوط شدند، پس به اين سبب كافر از مؤمن و مؤمن از كافر به هم مى رسد، پس خاكى گرفت از زمين و بر هم ماليد و افشاند پس مانند مورچگان به حركت آمدند، پس به اصحاب دست راست گفت : برويد بسوى بهشت به سلامت ، و به اصحاب دست چپ گفت : برويد بسوى آتش و پروا ندارم . (242)
و در روايت حسن فرمود: قبضه اى گرفت از خاك تربت آدم پس آب شيرين بر آن ريخت ، و چهل صباح گذشت ، پس چون آن طينت خمير شد جبرئيل آن را بر هم ماليد ماليدن سخت ، پس بيرون رفتند مانند مورچه هاى ريزه از دست راست و دست چپش ، پس امر كرد كه آتشى افروختند و همه را امر كرد كه داخل آن آتش ‍ شوند، و بر ايشان سرد و سلامت شد، و اصحاب دست چپ ترسيدند و داخل نشدند، و از آن روز فرمانبردارى و نافرمانى ايشان ظاهر شد، و فرمود كه : باز خاك شويد به اذن من ، پس آدم را از آن خاك آفريد. (243)
و در حديث ديگر حسن ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى ذريت آدم را از پشت او بيرون آورد كه پيمان از ايشان بگيرد به پروردگارى خود و پيغمبرى هر پيغمبرى ، پس پيمان اول پيغمبرى را كه گرفت محمد بن عبدالله بود، پس خدا وحى فرمود به آدم كه : نظر كن چه مى بينى ؟ پس نظر كرد آدم بسوى ذريت خود و ايشان ذرات بودند و پر كرده بودند آسمان را.
آدم گفت : چه بسيارند فرزندان من ، و از براى امر بزرگى ايشان را خلق كرده اى و به چه سبب پيمان از ايشان گرفتى ؟
فرمود: از براى اينكه مرا عبادت كنند، و چيزى را شريك من نگردانند و ايمان به پيغمبران من بياورند و پيروى ايشان بكنند.
آدم گفت : پروردگارا!چرا بعضى از اين ذرات را بزرگتر مى بينم از بعضى ؟ و بعضى نور بسيار دارند و بعضى نور كم دارند؟ و بعضى در اصل نور ندارند؟
فرمود كه : از براى اين ، چنين خلق نموده ام ايشان را كه امتحان كنم ايشان را در همه حالات .
آدم گفت : پروردگارا!مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن كه سخن بگويم ؟
فرمود: سخن بگو.
آدم گفت : پروردگارا!اگر ايشان را خلق مى كردى بر يك مثال و يك مقدار و يك طبيعت و يك خلقت و يك رنگ و يك عمر و يك روزى ، هر آينه بعضى بر بعضى ظلم نمى كردند، و ميان ايشان حسد و دشمنى و اختلاف در هيچ چيز به هم نمى رسيد.
حق تعالى فرمود: به روح برگزيده من سخن گفتى ، و به ضعف طبيعت خود تكلم كردى چيزى را كه تو را به آن علمى نيست ، و منم خالق عليم و به علم خود اختلاف قرار دادم ميان خلقت ايشان و مشيت كه جارى مى شود در ميان ايشان امر من ، و بازگشت همه بسوى تقدير و تدبير من است ، و خلق مرا تبديلى نيست ، و خلق نكرده ام جن و انس را مگر براى آنكه مرا عبادت كنند، و آفريده ام بهشت را براى كسى كه مرا عبادت و اطاعت كند و پيروى رسولان من كند از ايشان و پروا ندارم ، و آفريده ام آتش جهنم را براى كسى كه كافر شود به من و معصيت كند و متابعت رسولان من نكند و پروا ندارم ، و آفريده ام تو را و فرزندان تو را بى آنكه احتياجى بوده باشد مرا به تو يا به ايشان ، و تو و ايشان را خلق نكرده ام مگر اينكه بيازمايم شما را كه كدام يك نيكوكارتريد در زندگى دنيا و آخرت و زندگى و مردن و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را، و چنين اراده كرده ام در تقدير و تدبير خود و به علم من كه احاطه به جميع احوال ايشان كرده است كه مختلف گردانيدم صورتها و بدنها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيت ايشان را، و در ميان ايشان قرار دادم شقى و سعادتمند و بينا و نابينا و كوتاه و بلند و خوش رو و بد رو و دانا و نادان و مال دار و پريشان و اطاعت كننده و معصيت كننده و صحيح و بيمار و كسى كه دردهاى مزمن دارد و كسى كه هيچ درد ندارد، تا نظر كند صحيح به بيمار و مرا حمد كند بر اينكه او را عافيت داده ام ، و نظر كند بيمار بسوى صحيح و مرا دعا كند و سؤ ال كند كه او را عافيت دهم و صبر كند بر بلاى من پس او را ثواب دهم به عطاى بزرگ خود، و نظر كند مال دار بسوى پريشان و مرا حمد گويد و شكر كند، و نظر كند پريشان به مال دار پس مرا بخواند و از من سؤ ال نمايد، و مؤ من به كافر نظر كند و مرا حمد كند بر آنكه او را هدايت كرده ام ؛ پس از براى اين آفريده ام كه امتحان كنم ايشان را در خوش حالى و بد حالى ، و در عافيتى كه به ايشان مى بخشم و در بلائى كه ايشان را به آن مبتلا كنم ، و در آنچه به ايشان عطا كنم و در آنچه از ايشان منع كنم ، و منم خداوند پادشاه قادر، و مرا است كه جارى كنم آنچه مقدر گردانيده ام به هر نحو كه تدبير كرده ام ، و مرا هست كه تغيير دهم از اينها آنچه را خواهم بسوى آنچه خواهم ، و مقدم گردانم آنچه را پس انداخته ام ، و پس اندازم آنچه را پيش انداخته ام در تقدير خود، و منم خداوندى كه هر چه خواهم مى توانم كرد، و كسى را نيست كه از كرده من سؤ ال كند، و من از خلق خود سؤ ال مى كنم از هر چه ايشان مى كنند. (244)
مؤ لف گويد: شرح و بيان و تاءويل اين احاديث مشكله ، محتاج به بسط كلامى است كه مناسب اين مقام نيست و در كتاب بحارالانوار بيان شده است . (245)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : نقش نگين انگشتر حضرت آدم لا اله الا الله محمد رسول الله بود كه با خود از بهشت آورده بود